۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

شکر

دیروز که از سر کار به خان بر می گشتم در بین راه، یک آقایی که موهای جو گندمی داشت و به نظر چندان هم پولدار نمی آمد، دچار حمله صرع شد. صحنه دردناکی بود. اما آدم با دیدن این صحنه ها تنها کاری که می تواند بکند شکر است و شکر و شکر. گاهی ماآن قدر درگیر کار و زندگی و روزمرگی می شویم که قدر خیلی چیزها مثل سلامت، خانواده، دوستان و... را فراموش می کنیم. خواستم بگویم خدایا شکرت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر